نتایج جستجو برای عبارت :

متوجه سرد شدن هممون شدم

متوجه شدم...همه‌ی ما ناخودآگاه مبتلا به سردی روابط عاطفی در خانواده خودمون میشیم.قطعا میشیم چ بخواهیم چ نخواهیم...پدر، مادر، خواهران و برادرانمون زمانی میشن دیگر چشم دیدن ما را ندارند...این پدیده قطعا ریشه در فرهنگ و تربیت خانواده مان دارد......و ما ایرانیان اکثرا دچاریم ب این ویروس...
سلام عزیزم، مائده
نمیدونم چطور واژه هارو کنار هم بچینم ولی باید یه چیز مهم بهت بگم. متوجه شدی داری تغییر میکنی؟متوجه شدی مائده یک سال پیش نیستی؟ یا حتی مائده پنج ماه پیش؟ یا حتی تر مائده دوماه پیش؟ عزیزم باید بگم که چقدر ورژن جدیدت رو دوست تر دارم. باید بگم که چقدر روان بودنت درطی زمان رو دوست دارم. دخترکم از این که قوی هستی بهت افتخار میکنم. میدونی که هیچکس در این جهان به اندازه من نخواهد فهمید چه روزهای سیاهی رو گذروندی تا بتونی دوباره به با
خیلی ها میشناسنش وقتی که اسم اون میادغم تو دلاشون میشینه دوستش دارن خیلی زیاد
وقتی کسی تشنه میشه وقتی کسی آب میخوادوقتی که سیراب میشه فقط یه اسم یادش میاد
بهش میگن امام حسین امام خوب و مهربونامامی که بچه هاشو هدیه داده به آسمون
کاش که ما بچه ها بودیم باهاش تو کربلا بودیمتو روز عاشورا بودیم کاش هممون اونجا بودیم
امامی که گفته روی حق کسی پا نذاریدرفیق نیمه راه نشیم هیچ کسو تنها نذاریم
وقتی شنیدم که امام واسه خدا جونشو دادبدجوری عاشقش شدم چطور
به شخصه اعتقاد دارم به اینکه : 
کسی که بهشت را در زمین نیافته است ، در آسمان نیز نخواهد یافت !
اول اینکه جنبه روانی اش رو در نظر بگیرید ، اینکه هممون به یک شکلی در اومدیم که به خودمون اجازه لبخند هم نمیدیم ، انگار با خودمون هم قهر کردیم .
 سوار تاکسی و مترو که میشیم انگار همه با هم دعوا داریم ، باور کنید هممون رفتنی ام از این دنیا ، چطور دلمون میاد اینطوری زندگی و بگذرونیم ؟ تا زمانی که خودمون با هم خوب نباشیم ، چطور انتظار داریم زندگی خوبی در ا
آقا جان توی این دنیا که برای شاد بودن باید به دنبال یه بهانه باشی ژانر کمدی بهترین گزینه برای رهایی چند ساعتی از مشکلاتی هست که هممون این روز ها گرفتارش هستیم. حالا می تونه یه کتاب کمدی باشه یا یه فیلم کمدی. 
برای کتاب خون ها و همین طور فیلم بین های حرفه ایی حتما توصیه می کنم که اگر خیلی وقته ژانر کمدی رو از علاقه مندی هاشون پاک کردن حتما دوباره نیم نگاهی بهشون بندازن. خنده باعث خیلی اتفاق های خوب می شه و همین طور از اتفاق های ناخوشایند هم دورمو
سلام
این روزها که پروپوزال می نویسم، به آرامش و سکوت نیاز دارم.
سکوت هست، آرامش نیست.
فکرم بیشتر از هر وقت دیگه ای مشغوله. درگیر سوالاتی هستم که هیچ جوابی براش پیدا نمی کنم. سوالاتی که تموم نمیشن و توی مغزم جا خشک کردن.
روزنه امیدی نمیبینم. چیزی خوشحالم نمیکنه. خنده هام مصنوعیه. دلم خوش نیست.
 
دیشب خواب دیدم شغلم را تغییر دادم و رفتم یه شرکت دیگه. یادمه درسم تموم شده بود. فیش حقوقم دستم بود. اونقدر زیاد بود که باورم نمیشد.
نمیدونم کجا کار میکردم
بنظرم بد موقع به دنیا اومدیم هممون. همه ماهایی که تو شرایط فعلی ایران زنده ان اشتباه به دنیا اومدن. روزای تباهین و روزای تباهتری توی راهن. 
نمی دونم ولی می دونم یه چیزیو. اونم اینه که زمین رو "کثافت" پر کرده. دنیا رو "لجن" گرفته. گند زدیم به کره قشنگی که خدا بهمون هدیه داده. نمی دونم پول و قدرت و کشتن میلیون ها نفر توی جنگ هر کشوری قراره توی اون دنیا به عاملشون کدوم عذاب جهنمو بدن؟ ولی بیاید قول بدیم اگه تو هر قبرستونی یه کاره ای شدیم "آدم باشیم. ظل
اهنگ "نباشی"محسن یگانه که میشنوم...
یاد بعد ازظهرای توی دبیرستان با بچه ها...
یاد چهارم دبیرستان و آش رشته مامان پزی که هر هفته یکی از بچه ها مسئول آوردنش بود ...
و زیر درخت آلبالو روی چمنای زرد و سبز حیاط مدرسه و هوای یخ پاییز میخوردیمش...
یاد همخوانی های ساعت ۲ به بعد که همه بچه ها میرفتن و ما که کنکوری بودیم تا ۴ میموندیم ...
یاد کتابایی که از سر خستگی پرت میکردیم هوا....
یاد غذای خوشمزه و عاااالی سلف مدرسه ...
و مسئول سلف بامعرفتی که میشناختمون و واس
هممون میدونیم حسادت خوب نیست، اما هممون هم گاهی اوقات حسود میشیم!من اصولا توی رابطه، آدم حسودی هستم. حالا نه صرفا رابطه ی عشقی، رابطه ی مادر و فرزندی، رابطه ی دوستی..به این صورت که اگر فرد مذکور، به کسی، یا چیزی، بیش از من نزدیک باشه یا علاقه داشته باشه، بهم میریزم و اون حس حسادت، شروع به فعالیت میکنه و ناراحتی های عالم میاد توی دلم!خب بله، الان هم حس حسادتم نسبت به کسی که فکر می‌کردم فقط دوست منه و قرار بود بیام اینجا و خبر خاله شدنم و مامان ش
ضمن تبریک پیشاپیش سال نو...
ارزومندم سال خوب وعالی در صحت و سلامتی کنار خونوادتون داشته باشید...با سال گذشته خداحافظی کنید و سلامی با انرژی به سال جدید بدیم....انشاالله برا هممون اتفاقات خوبی تو این سال پیش رو بیوفته
دوستدارتان:ویستا:)
خب من میخواستم در مورد چی اظهار فضل کنم ک یادم رفت؟
کسی چ میدونه!
همین در مورد اظهار فضل هم میشه کلی نوشت. چی شد هممون فکر کردیم میتونیم راجع ب همه چی نظر بدیم؟ 
نه حوصله ندارم در مورد مقوله اظهار فضل، اظهار فضل کنم حتی.
برم یوتیوب بچرخم
!
سلااااااام :))
دلم تنگ شده بود برای اینجا...برای نوشتن...برای شما! :)
اول یه خبر خوب بدم!
حال نباتِ هیجده ماهه خوبه...خداروشکر به هوش اومده :)
[خدایا مرسی]
روزای قشنگیه،مگه نه؟ :)
از اون روزاست که خدا مدام داره قربون صدقه ی آبنباتش میره :)
از اون روزاست که مدام داره قند تو دل نباتش آب میشه :)
چه خدایی...چه نباتی...جانم!
دلم میخواد هر روز این ماه قشنگ رو نقاشی کنم،قابش بگیرم :)
روزهایی که تنهایی افطار میکنم...
روزهایی که ح میمونه پیشم تا تنها نباشم...
نصف شبای
دلم میخاد بدونم چی تو دنیات میگذره نهنگ 52 هرتزی من
تو اونقدر غرق سروصدای ذهن خودتی ک نمیفهمی ممکنه کسی هم پی کشف دنیای تو باشه
و شاید منم یه نهنگ 52 هرتزی ام. شاید هممون یه عالمه نهنگ تنهاییم ک نمیفهمیم کسی هست ک پی کشف ما باشه
سبزی پلو با ماهی شب عید رو خوردیم. به به و خداروشکر. انشاا... سال ۹۹ پر باشه از خوشی برای همه ی همه. اونقدری که همه بگن تمام غم هایی که از اول عمرمون داشتیم رو یادمون رفت. همه چی رو فراموش کردیم و خوشیم و خوش و خوش و خوش. انشاا... . خدایا از تو میخوام که تو میتونی همه چیو. همه چیو.
 
 
بعدا نوشت: من واقعا امیدوار و خوشبینم! مثل قبلا! خب خدا رو هزار مرتبه شکر. انشاا... همیشه هممون شاد باشیم. :)
تو درس‌هامون یک قانون قشنگ حکم‌فرمایی میکنه که اینه؛
form follows function
چند وقت پیش برای معاینه حالت کلی بدنم به یک متخصص رجوع کردم. خانم دکتری که جز به جز ماهیچه ها استخوان‌ها اتصالات، زاویه ها، چرخش ها و ضعف و قدرت و .. را بررسی کرده بود و چیزهایی برایم تعریف کرد از حالاتی که در روزمره احتمالا با آن مواجه میشوم و علت هایشان. و من هنوز که هنوز است جزئیات آن را در اتفاقات روزمره و وجود خودم متوجه میشم. این یک اتفاق جالبه که هر عملی که به نظرتون پیش پا
تو درس‌هامون یک قانون قشنگ حکم‌فرمایی میکنه که اینه؛
form follows function
چند وقت پیش برای معاینه حالت کلی بدنم به یک متخصص رجوع کردم. خانم دکتری که جز به جز ماهیچه ها استخوان‌ها اتصالات، زاویه ها، چرخش ها و ضعف و قدرت و .. را بررسی کرده بود و چیزهایی برایم تعریف کرد از حالاتی که در روزمره احتمالا با آن مواجه میشوم و علت هایشان. و من هنوز که هنوز است جزئیات آن را در اتفاقات روزمره و وجود خودم متوجه میشم. این یک اتفاق جالبه که هر عملی که به نظرتون پیش پا
 
 
سکوت معنادار بر دو قسم است: یا کسی منتظر سخن گفتن تو است و تو با سکوتت می‌خواهی او را به چیزی متوجّه کنی یا آنکه تو سکوت می‌کنی که خودت را به معنایی متوجّه کنی... وقتی نه کسی هست که منتظر سخن گفتن تو باشد و هم تو بدانچه باید متوجّه هستی دیگر سکوت چرا؟!!
 
( این لئالی از سینه‌ی بنده‌ی حقیر (الاحقر الجانی)  می‌تراود، کف دستت خوب بنویس تا خواب در چشم ترت بشکند...!)
امیدوارم در هر شرایطی چه سخت چه اسون /چه تابسون باشه چه زمستون/چه گرم باشه چه سرد/چه شاد باشیم چه غمیگن/کناره هم باشیمو بهم دلداری بدیمو همو شاد کنیم^^این تنها ارزویه پیشوله برا هممون که شاد باشیمو شاد زندگی کنیم^^
ادامه مطلب
چرم طبیعی انعطاف پذیری بالای دار 
بسیار نرم است
داراری شناسنامه می باشد
طرح های غیر تکراری دارد
با بوکردن آن میتوانید متوجه شوید
پشت چرم طبیعی را نگاه کنید متوجه طبیعی بودن آن می شوید پشت چرم طبیعی پرزی است
در برابر حرارت نمی سوزد و در برابر حرارت بوی موی سوخته می دهد
کمی آب روی آن بریزید متوجه میشوید که در چند ثانیه آب را جذب می کند
 
 
هممون دور همیم مثل بچگیامون ومن هر لحظه بیشتر بوی غربت رو حس میکنم بوی پاییز و بوی رفتن چهار سال پیش با دل خودم رفتم و امسال با اجبار زمانه میرم و خدا میدونه چقدر تردید دارم درباره ی همه چیز مغزم خسته اس فقط هر روز امیدوارم که فردا روز بهتری باشد و یادگرفتم سکوت کنم و صبور باشم و روی پاهای خودم بایستم .
 
از اینکه کتاب بخونم و بعد به بقیه معرفی کنم لذت میبرم...
اینکه بیان بهم بگن اون کتابی که گفتی خوندم ، واقعا قشنگه برام:)))
تو این پست ها ، من یه کتاب معرفی میکنم و شما هم هر کتابی دوست دارین بگین تا هممون استفاده کنیم:))
این بار کتاب مزرعه حیوانات از جورج اورول معرفی میکنم..
گرچه کتاب شاید خیلییی قدیمی باشه و خیلیا خونده باشن ، من میگم اگه کسی نخونده بخونه! :))
این کتاب میتونم بگم نقد کامل به جامعه داره...
حرفهای حیوانات ، تک به تک انتقادی عمیق دارن و
فکر میکنم به دوران پست کرونا (شایدم میان_کرونا) رسیدیم، 
دیگه نه کسی میرقصه
نه گریه میکنه
نه فحش میده
نه جوک میسازه
نه پست میذاره
نه خوشحاله
نه نالانه
نه تشکر میکنه
نه تذکر میده
دیگه هممون به صفر مطلق رسیدیم
چیزایی که فکر نمیکردیم به سرمون اومد و از سرمون گذشت و هیچیمون نشد :| 
ما الان گولاخای پوست کفتی بیش نیستیم!
هممون می‌دونیم که سگ‌ها بعد از یه مدت کوتاه مثل یکی از اعضای خانواده‌ می‌شن و دیدن مریضی و رنجشون واقعا عذاب آوره. علاوه بر این اگه تا حالا سگتون مریض شده باشه و پیش دامپزشک برده باشینش، حتما دیدین که جواب دادن به سوالای دامپزشک و اطلاعاتی که ازتون می‌خواد چقدر مهمه. دونستن علائم بیماری‌‌های سگ و توجه بهشون باعث می‌شه که توی مراحل اولیه‌ی بیماری متوجه بشین و در اولین فرصت برای درمانشون کاری کنین. دوستان، بعضی از بیماری‌ها وقتی پیشر
دانش آموز هم نیستیم یه سنجاق سری گل سری چیزی بهمون بدن واسه اینکه اسممون فاطمه ست...
ولادت حضرت فاطمه مباااارک
روز مامانای مهربونتون مبارک :)
روز مامانایی که پیشمون نیستن ، مامان بزرگ ها ، روحشون شاد:)))
روزِت مبارک شومارِ عزیزم انشالله تنت همیشه سلامت باشه :) اقلیماا❤
روزِ بانوان مهربان هم مبارک:))))
خدا بحق حضرت فاطمه عاقبت هممون رو بخیر کنه :) 
همکارم می‌گه: «آمریکا فقط کافیه یه بمب بندازه، هممون نابود می‌شیم! اصلا لازم نیست موشکاشو حروم کنه واسمون، همون یکی کافیه!»
یعنی شما ببین میزان آگاهی‌ عمومی به کجا رسیده که سطح تحلیل سیاسی کف جامعه با وزیر امور خارجه مملکت یکیه ^_^
بعد باز بگید این نظام هیچ کاری نکرده :))
من فکر میکنم هر کدوم‌ از ما درونمون حداقل یکی از شخصیت‌های قصه‌های معروف رو داریم! مثلا کیه که از قصه‌ی شازده کوچولو خوشش نیاد؟ میدونی چرا اینقدر دوسش داریم؟ شاید چون هممون عمیقا میدونیم توی این سیاره تنهاییم. همه درونشون با این تنهایی آشنا هستن و تلاش میکنن وزنش رو بندازن رو دوش یه گل لاغر مردنی و عمیقاً غم چهل و سه بار تماشا کردن غروب رو میفهمن!


ادامه مطلب
 
 
سیاست داخلی .نماینده ای که قبل از انتخاب کلی وعده و وعید میده و بعد انتخاب زالو میشه...
سیاست خارجی. کشوریکه برای چپاول اولش از کشور دیگه حمایت میکنه و بعد زالو میشه...
در روابط شخصی بین افراد هم فت و فراوون هممون دیدیم...
 
 
 
 
 
این جمله تکراری " هر چی خدا بخواد " رو هممون شنیدیم. هممون گاهی از شنیدن این جمله خون دویده به صورتمونو عصبانی شدیم، گاهی احساس انزجار کردیم و گاهی با یه تلخند ذهنیت کوچیک طرف گوینده رو با بزرگواری نادیده گرفتیم. خدا مگه چی بود که هر چی اون می خواست عصبانی و کلافمون می کرد؟ خب شاید عادی باشه، سپردن همه چیز دست موجودیتی که دیده نمیشه و ساده گرفتن سختیا به امید زمان بندی کسی که خودش از منظر ما اون مشکل رو به وجود آورده، بله تا حد زیادی احمقانه ا
بعضیا میگن قهوه باید تلخ  باشه اصلا قهوه ای که تلخ تر باشه بهتره بعضیا میگن قهوه باید  یکم تلخ باشه 
بعضیام میگن ما قهوه‌ی ترش میخوایم چون قهوی ترش قهوه ی خوبیه ...
برای بررسی این موضوع بیاین یکم سیستم چشاییمون رو بیشتر بشناسیم زبون آدمیزاد  ۵ تا مزه ی اصلی رو میتونه تشخیص بده که شامل تلخی ، ترشی ، شوری ،شیرینی ، و اومامی(در ژاپنی به معنی لذیذ . شبیه گوشت یا قارچ )انسان بیشتر از هر مزه ای  تلخی رو حس میکنه بعدش شوری بعدش ترشی بعدش اومامی و اخر ش
بعضیا میگن قهوه باید تلخ  باشه اصلا قهوه ای که تلخ تر باشه بهتره بعضیا میگن قهوه باید  یکم تلخ باشه 
بعضیام میگن ما قهوه‌ی ترش میخوایم چون قهوی ترش قهوه ی خوبیه ...
برای بررسی این موضوع بیاین یکم سیستم چشاییمون رو بیشتر بشناسیم زبون آدمیزاد  ۵ تا مزه ی اصلی رو میتونه تشخیص بده که شامل تلخی ، ترشی ، شوری ،شیرینی ، و اومامی(در ژاپنی به معنی لذیذ . شبیه گوشت یا قارچ )انسان بیشتر از هر مزه ای  تلخی رو حس میکنه بعدش شوری بعدش ترشی بعدش اومامی و اخر ش
آرزوی هممون شده سر و سامان گرفتن زندگیمون و هر بار یه جای کار میلنگه*یه مدته به حرم امام رضا خیلی زنگ میزنم و دعا میکنم و هر چند روز یه بار تقاضای زیارت نیابتی میکنماخییی ۶ سال پیش خیلی دلم حرم را میخواست و نذر کردم شفای عزیزدلمون را که گرفتیم بریم مشهد که شفایی توی کار نبود. ۸ ساله مشهد نرفتم و تا سر و سامان نگیریم هم نمیرم. من با امام رضا شرط کردم که فقط بخاطر تشکر میرم پابوسش و یه جورایی دلم ازش شکسته
چه لذت بخش است احساس گرمای آغوش خدا ...
درست لحظه ای که همه دانسته هایت، دوس داشتنی هایت، اصلا همه داشته هایت را کناری می گذاری و از عمق جان، ندای "الهی و ربی من لی غیرک" سر می دهی ...

تبریک نوشت: عید دیروز و امروزتون خیلی خیلی مبارک
دعا نوشت: آغوش گرم خدا نصیب هممون
دلم واسه میم خیلی تنگ شدهخیلی زیاد
این روزها چیزی که کم دارم یکم کنار میم نشستن و آرامش گرفتنه
خیلی با هم فاصله نداریم اما مدتهاست نتونستیم همدیگه رو ببینیم
و میدونی چیه؟ امروز تو راه سلف یکی رو دیدم که خیلی شبیهش بود و مغزم نمیتونست باور کنه که این خودش نیست.یکی دیگه ست.غریبه ست
دیشب هم داشتم به ستاره ام نگاه میکردم و میگفتم کاش زودتر تموم شه این روزهای خاکستری پررنگ ...
کاش روزهای خوب واسه هممون بیان
شادی حق ماست
گاهی وقتا فکر میکنم من اگه خدایی ناکرده، یه نامسلمونِ رشدکرده در یک خانواده ی نامسلمون بودم، همین دعای «یا من ارجوه…» ماه رجب، برای مسلمون شدنم کافی بود! 
چقدر زیباست این دعا… چقدر روح آدمو حال میاره!
فقط اون جایی که میگه ریشتون رو با دست بگیرید برا ما خانما یه کم سخته!
پ.ن: عید مبعثتون مبارک، ان شالله تحت عنایت حضرت رسول الله باشیم هممون.پ.ن۲: از اعمال امروز، زیاد صلوات فرستادنه، بفرستید تا میتونید...
خب... امروز اولین روز مهمونی بزرگ خداوند محسوب می شه...امید وارم که هممون یه خونه تکونی اساسی به این دلامون بدیم...امسال یکم حال و هوای ماه رمضون فرق می کنه...به قول یکی از دوستان "رمضان امسال اما دست‌هایمان بیشتر محتاج دعاست و دل‌هایمان هر لحظه دخیل بسته است برای اجابت؛ سحر و افطارش بوی نیاز می‌دهد، بوی احوال ملتی ناخوش که به آغوش خدا پناه اورده است!  "
 
انشا الله نماز و روزه هامون قبول باشه ، عاقبتمون ختم به خیر بشه...
 
التماس دعا
 
یا حق
دیشب بیقرار بودم خوابم نمیبرد، داشتم همینطور با پریشانی هایم کلنجار میرفتم که متوجه شدم لوستر داره تاب میخوره و بطور واضحی دارم تکون میخورم زمین داشت برام لالایی میخوند به خودم اومدم دیدم زلزله اومده دلم هوری ریخت خدایا هموطنامون...
متوجه شدم تبریز و اردبیل بوده تا خود صبح فکرم مشغولت بود نکنه تعطیلات اونجا بوده باشی 
صبح متوجه شدم تبریز بیشترین خسارت رو دیده
خدا خودش کمک کنه
 
دیشب در حالی که تو مطب دکتر منتظر نشسته بودیم یه دختره وارد شد یهو با دیدن ما هیجان زده داد زد واااااای سلااااام و منو محکم بغل کرده بود و روبوسی اینا منم کلا هنگ که این کیه دیگه بعد با مامان روبوسی کرد و حافظم بالاخره لود شد و اونو شناخت..دوست ابجیم بود که اخرین باری که دیده بودمش ده سال پیش بود و الان دستیار دکتر بود.و خب همون ضرب المثل معروف کوه به کوه نمیرسه آدم به آدم میرسه
پ.ن:چند روز پیش  سر یه تشخیص اشتباه دکتر شوک بزرگی به هممون وارد شده
سلام.
اول اجازه بدین خودم رو معرفی کنم.
من افرا هستم.۲۲ سالمه و دانشجوی ترم دوم روانشناسی‌ام
اما خب...شدیدا عاشق آشپزی‌ام.متاسفانه با ساعات دانشگاهم جور نیست و نمیتونم کلاسای آشپزی برم.بنابراین یه تصمیمی گرفتم!
تصمیم گرفتم یه کتاب آشپزی خفن بگیرم و از اول تا آخر دونه دونه بپزمشون
و بعدم بیام اینجا به شما توضیح بدم که چطور اون غذا رو درست کردم و نتیجه‌ی نهاییش چی شد.اینجوری هممون با هم آشپزی یاد میگیریم
خب خب،تا وقتی که من یه کتاب خفن‌پیدا ک
فکر میکنم این نارضایتی از زندگی و گیر کردن در سیکل معیوب استرس، خودسرزنش‌گری و استرس بیشتر همش ناشی از کم شدن کتاباییه که میخونم. الان دو ماه از سال جدید رفته من به یک دانه از برنامه‌های که داشتم نزدیک نشدم. چرا؟ چون تا نصفه شب دانشگاهم. کلا خروس‌خون میرم از خونه بیرون و بوق سگ برمی‌گردم. در این بین هم دارم وقت تلف می‌کنم رسما.
عنوان پست داره صد سال دیگه امروز رو نشون میده. جسم هممون پودر شده و تعداد قابل توجهیمون داریم تو آتیش جهنم جزغاله م
خب... امروز اولین روز مهمونی بزرگ خداوند محسوب می شه...امید وارم که هممون یه خونه تکونی اساسی به این دلامون بدیم...امسال یکم حال و هوای ماه رمضون فرق می کنه...به قول یکی از دوستان "رمضان امسال اما دست‌هایمان بیشتر محتاج دعاست و دل‌هایمان هر لحظه دخیل بسته است برای اجابت؛ سحر و افطارش بوی نیاز می‌دهد، بوی احوال ملتی ناخوش که به آغوش خدا پناه اورده است!  "
 
انشا الله نماز و روزه هامون قبول باشه ، عاقبتمون ختم به خیر بشه...
 
التماس دعا
 
یا حق
 
خب سلام دوستان امروز می خوام یه موضوع مهمی رو براتون مطرح کنم در مورد اینکه چرا اصلن ما به مشاور نیاز داریم ؟چرا برم مشاور ؟ چرا هزینه اضافی کنم ؟ اون وقتی که صرف مشاور رفتن میکنم ۴ تا تست بزنم بهتر نیست ؟! اصلا چه نیازی هست مگه مشاور چیکار میکنه ؟؟این سوالایی که هممون تو دوران تحصیلمون باهاش مواجه شدیم اما واقعا آیا ما نیاز به مشاور داریم ؟
ادامه مطلب
دو روزه بچه ها گیر دادن به این که حلیم رو با نمک میخورن یا شکر؟
من که اولین بار بود می‌شنیدم حلیم رو با شکر هم میخورن:/
حالا وُژدانی حلیم رو با شکر هم میخورن؟:/
اصلا مواد حلیم با شکر هم خونی داره؟:/
بعد تازه امروز گفتن بعضی جاها قیمه رو میریزن تو حلیم و میخورن:/
مگه هممون ایرانی نیستیم،پ چرا اینقدر خورد و خوراکمون فرق میکنه؟اونقدر که هنگ کردم:/
دانلود آهنگ جدید امیر تتلو به نام پریشب
 
دانلود آهنگ جدید امیر تتلو به نام پریشب 320
دانلود آهنگ جدید امیر تتلو به نام پریشب 128
 
متن آهنگ امیر تتلو به نام پریشب
دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میشودمن از پریشب فهمیدم که تنهاتر از همیشمپریشب آره دوریت باعث میشه که بدتر عصبی شمبزنگ سنگو بزن سنگ که دلم شده باز تنگدلم تنگ شده واست تو بزن زنگو بزن زنگعوضی که دیگه مردم از از این تنهایی منو ول نکن خب بعد از اینبزن رنگو بزن رنگ سیاهیارو لک کن همه آسمونو پ
پسر لاکپشتی رو یادتونه ؟ 
دیروز مجبور شدن بالاخره پاش رو قطع کنن...
هممون ناراحت شدیم از قطع شدن پاش... 
بعد این همه تلاش و ...
حیف شد...
هوشیاریش خیلی پایینه...
شبیه زندگی نباتی شده که فقط گاهی چشمهاش رو باز میکنه... 
ولی من حس میکنم درکش بیشتر از این هاست... 
امروز داشتم میرفتم داخل ، دم در ، خواهرش گفت بهش بگو من اومدم بیرونم...
رفتم بالا سرش ، گفتم چطوری علی لاکپشتی ؟ (جالبه که بدونین فامیلیش هم اسم یه حیوونه ) 
چشمهاش باز بود...
دست کشیدم روی سرش گفتم
توچه دنیای مسخره ای زندگی میکنیم.
هر چیزی که فکر میکنیم یه عشق مقدسه چیزی نمیگذره که میفهمیم فقط یه لاشی بازی بوده.
من گاهی اوقات هنوز به جدی فکر میکنم.
آرزو میکنم واقعی بود.
نه فقط تو رویا.
اگه اینجا رو میخونی بدون که
هزار تای کامیار به تو شرف داره که حداقل الکی وارد رابطه نمیکنه خودشو.
رابطه ای که میدوکه تهش چیزی نیست
 
 
بچه ها میدونید گاهی اوقات دلم بشدت واسه خودم میسوزه 
واسه اونموقع های خودم که با چه احساس پاکی پیشش میرفتم. فکر میکردم قرار
امروز ظهر که از خواب پاشدم با صدای درس خوندن خواهرم رفتم آشپزخونه چیزی بخورم که بابام شروع کرد به صدا زدن خواهرم اونم که وقتی داره درس میخونه خدارو بنده نیست کلا صداییم نمیشنوه جواب نداد بعد بابام به من گفت سردار سلیمانی شهید شده ! من گفتم عه چرا و .. انتظار نداشتم ولی ناراحت شدم. خب من از سیاست و اینا سر در نمیارم کلا حزب باد هم هستم (ننگ بر من و این حرفا!) براش صلوات فرستادم و سریع رفتم تلگرام دیدم یه سریا پروفایل عوض کردن و تو اینستا یه سریا تس
چه قدر خوبه که ادم بنویسه حتی اگر مثل من مخاطب نداشنه باشه خوبیش اینه که وقتی می نویسد ذهنش را در دنیای شلوغ و نامنظم امروز ما  کمی مترکز می کند و یا وقتی که بعد از مدت ها که میاد و مطالبش را می خواند متوجه ی افکار و عقاید گذشته ی خودش میشه متوجه  پیشرفت هاش و...
من به نوبه خودم که این چند وقت البته هممون فهمیدیم که چقدر این پرستارها عزیز و بزرگ هستن. از خدا میخوام همیشه تنشون سالم باشه و ما هم براشون دعا میکنیم. چند وقته تصمیم گرفتم که نسبت به کار و فعالیتم که در زمینه مهرسازی هستش چه مهر لیزری چه مهرژلاتینی و هر مهرفوری که این عزیزان سفارش بدن فقط و فقط حق زمه متریال رو دریافت میکنم و دست تک به تکشون رو میبوسم بخاطر این همه بزرگیشون
از یک سنی به بعد متوجه میشی چقدر عیب داشتی و تا به الان دوتا چشم مبارک رو روی همه قضایا بسته بودی و به همین راحتی خیلی سال پیش، صورت مسئله رو پاک کردی. دوتا عیب بزرگ رو دیروز وقتی داشتم بحث میکردم متوجه شدم. امیدوارم بتونم اصلاحش کنم. فرصت کمه اما هیچوقت دیر نیست.
و خدا خندید...
به نظر میرسه ما هنوز توحید واقعی رو درک نکردیم وقتی بهمون فرشتگان میگن که خدا بهت خندید میگیم که بابا چی میگی کجای اسلام اولا اومده خدا میخنده دوما حالا فرضا راضی باشه از تو و من بعد شما نگاه کن خدا اونقدر بزرگه که اگه یه لحظه هم بخنده از اونور داره عذاب سر بعضیا نازل میکنه یعنی میگیم که اصلا خدا امکان نداره هم راضی باشه هم مغضوب ببین درست میگیا ولی هنوز به توحید نرسیدیم درسته خدا بزرگه ولی وقتی خندید به من و تو دیگه خندیده دیگه
هفته ی پیش.....روزای اول هفته به شدت حالم بد بود......اصلا روحیه ام صفر بود....
یکم بعد بهتر شدم.....الان هم خوبم اما شارژ و شنگول نیستم...درحدی که نمره وحیم خیلیی به=خواد باشه,در حد 13 هست....(
متوجه شدم که اگر هر روز  یه مسیر کوتاهی رو پیاده روی داشته باشم,حالم اینجور بد نمیشه.....اما این هم یک احتمال هست.......
نمیدونم.....فقط اینو میدونم که هر جوریه باید تا امتحانم,روحیم خوب باشه که هم بتونم بخونم هم امتحانمو خووب بدم....
یه خبر خوب شنیده بودم که دو روز شارژ بو
حالم بده ..
هممون حالت تهوع و سرگیجه داریم ..
شدید سرم داره درد میکنه
وحشتناک بود بدترین زلزله ای بود که تو عمرم دیدم واقعاااااا وحشتنااااااک بود چن ثانیه داشتیم به طرز فاجعه باری لرزیدیم وقتی میگم میلرزیدیم ینی زلزله و پس لرزه هایی که دیدین نههه واقعاااااااا وحشتناک بود... من که از خواب پریدم فقط داشتم نگا میکردم اونقدررررررر بددددد بود نه میتونستم حرف بزم نه فرار کنم فقط داشتم نگا میکرد 
وای خدایااااااااااا وحشتناک بود وحشتناااااااااااا
عکسشو دیدم با یک چهره نا آشنا.حس کردم دیگه نمیشناسمش.با ظاهری مغایر با تفکرات قبلیش.هرچند که آدم باید هرطوری که دوست داره زندگی کنه اما امیدوارم از اون چیزی که بوده خیلی دور نشه و به خاطر تجربه تلخ زندگیش یک آدم دیگه نشه.اتفاقای بد ممکنه تو زندگی هممون رخ بده فقط باید دعا کنیم خدا تنهامون نذاره.
یک بار بهم گفت تو خیلی وقته منو نمیشناسی.منم گفتم آره.قبلا میشناختمت اما الان دیگه نمیشناسمت.توی نگاهش معصومیت نبود.شیطنت ناخوشایندی بود که داشت معص
#یادش_بخیر
یادش بخیر از بچگی بهش میگفتیم یوسف بابا . چون بابا یه جور دیگه دوستش داشت ، یه جور خاصی . ولی این چند سال اخیر شده بود یوسف هممون . چون همه همیشه انتظار میکشیدیم تا از مأموریت بیاد .
 یادش بخیر ...
شهید راه نابودی اسرائیل
شهید محمد مهدی لطفی نیاسر
امشب مسئول بخشمون پیام داد که خدمه بخشمون کرونا مثبت اعلام شده و همه بیاید برای آزمایش و گرافی...
نمیدونم تهش چی میشه...اما خب قطعا این بیمارستان رفتنا اومدنا تهش میتونه همچین سوغاتی ای برامون داشته باش...
نگران خودم نیستم،نگران خانوادمم که نکنه به خاطر من آلوده شن...
به شخصه از مریضای مشکوک هم گرافی گرفتم این مدت...اما خب اینکه خدمه بخشمون درگیر شده،احتمال درگیر شدن هممون خیلی بالا میره...
نمیدونم تهش چی میشه...اما هرچی که هست الان نگرانم...
 
+ سیریسلی تا حالا آلودگی تهران رو توی شب متوجه نشده بودم ولی امشب شدم :| خدایا خصومت شخصی داری با ایران؟ مطمئنم اگه مدارس بخاطر کرونا تعطیل نبودن قطعا بخاطر آلودگی تعطیل میشدن. 
+ چرا ملت وقتی موهاشونو می بافن انقد گوگولی میشن بعد من شبیه کوکب یا نهایتا زنبق خانوم میشم؟
+ درس خوندم! پاشین برا خاله دست بزنین...
+ از خدا میخوام مواظب هممون و سلامتیمون باشه، مواظب همتون ♥ مواظب مامان باباها و خواهر برادرامون. حتی اگه عصبانی میشن مدام بهشون تذکر بد
واسه مامان طاقچه رو نصب کردم تا از گردونه جایزه بگیرم. به خودشم نگفنم. الان واسش یه اسمس تخفیف اومد که مال کتابه اژ طاقچه، برام فرستاد و گفت مال کتابه برات فرستادم :******
حالا که اینو نوشتم از بابا هم بگم که این روزا اغلب روز رو همه پیش همیم به همون روالی که قبلا نوشتم. بابا مهربون و خوش اخلاقه مثل همیشه و البته ببشتر از همیشه. فکر کنم کار ادمو خسته میکنه، من رو هم. اما الان همه بیکار و خوش اخلاق تر از همیشه ایم. خداروشکر. خدایا لطفا همه چی رو درست ک
امروز نمره امتحان بانک مشخص شد و استاد گفت نمره من که ۸.۴۵ از ده هست بالاترین نمره کلاس شده. خداروشکر واسه نمره خوبم و انشاا... هممون همیشه موفق باشیم. 
امروز خیلییی خسته ام و باید یک مطلب ۲۰۰۰ کلمه ای بنویسم که ترجمه ای و تالیفی به صورت توفیق هست. الان حدود ۸۰۰ کلمه نوشتم. اما با کیک خوشمزه و پفک دارم به خودم امید میدم که بنویسم :) 
تازه یه نمونه تست دیگه و چند تا محتوا هم باید بنویسم. که اونارو گذشتم واسه فردا. 
الانم برم یکم اینستا و بعد ادامه ک
خب مدلشونه!
هر کسی یه جوره! 
دوسشون دارم،دوسم دارن؛
از خوشحالیشون خوشحالم،از خوشحالیم خوشحالن؛
طاقت دیدن غصه هاشونو ندارم،اگه بهفمن (که اکثرا متوجه نمیشن) غمگینم،غمگین میشن؛
 
ما باهم دوستیم ولی از مدل هم نیستیم!
 
قبلا حرص میزدم سر این موضوعات؛
که ندیدمشون،چند روزه حرف نزدیم دلم تنگ شده،
که ما چند ماهی یه بار با زور و تلاش جور میکنیم که یه نصفه روز فقط پیش هم باشیم اونوقت ملت همش با دوستاشون تو مهمونی و کافی شاپ و پارک و این ور اون ورن!
 
ای
من امشب زیاد گریه کردم
یکیش به خاطر این بود درک نمیکنه بابعضی کاراش چقد ما اذیت میشیم و ذره ذره پیر میشیم
بعدش دیگه همینجور هی اشکام میومد
الانم ی وبلاگ رو یکی ازبچه ها بهم معرفی کرد،خانمه مادر ی بچه نه ساله اوتیسمیه که شوهرشم فوت کرده
گریه کردم چون قدر مادر رو هرچقد بد باشه نمیدونم.. گریه کردم چون خیلی کم طاقتمو صبور نیستمو باکوچیکترین
چیزی بهم میریزم.. گریه کردم برای دل صبور این خانم.. وخجالت کشیدم ازخودم ورفتارام
خدایا هممون رو عاقبت بخیرک
دارم از این میسوزم اونی که درسش واسش مهم نبود و فقط به معلما میگفت درس واسه چیه هممون اخرش قراره کهنه بشوریم و بریم خونه شوهر و درسش ازمن فوق العاده ضعیف تر بود الان شده ۱۵۰۰!تازه از فامیلشون که دوست خواهرمه پرسیده از مهشاد چه خبر!؟؟؟
درحالیکه من و اون سایه همو با تیر میزدیم!^_^
من حرفی ندارم و فقط دارم خفه میشم:)))
لعنت به این نظام اموزشی اشغال!^_^
همتون برید به درک با این اینده سازان پر بااااااار!
پ.ن:پدر فرد موردنظر جانباز۷۰درصداست!
تا حالا هممون که نه ولی اکثرمون رفیتم مشهد. رفتیم زیارت. چند نفرمون رفتیم مسجد گوهر شاد و توی مجموعه آستان قدس رضوی و دیدیم
ریزتر بشیم چند نفرمون کتیبه های قرآنی که روی کاشی های این مسجد هست و دیدیم. آیه هاشو خوندیم، معنی کردیم؟
این مسجد به دستور همسر شاهرخ تیموری در قرن نهم هجری توسط قوام الدین شیرازی ساخته شده. خط کوفی کاشی های این بنای اسلامی از بهترین نمونه های دنیاست.
خدایا این تقاصی که من دارم پس میدم و نمیدونم از چیه و کی تموم میشه، بدجوری دامن هممون را گرفته، بخاطر همین تیکه پَرانیِ شان خیلی آزارم میده. سعی کردم یک هفته ای گریه نکنم بخاطر چشمهایم ولی امروز دوباره همون حرف همیشگی را زد و و با اینکه صدها بار شنیدمش ولی برام عادی نشده و دلم میسوزه
این که میدونه سه ساله چه انتظار سختی کشیدم و چقدر دلم شکسته چطور با بی رحمی و خشمگینانه قلبم را آتیش میزنه
خدایا رو سفیدم کنه 
اینقدر خوشبختم کن که از حرفاشون شرم
سلام...
این روزا خیلی حس خوبی داره...
انگار از قبل راحت تر میتونم با گرسنگی و تشنگی کنار بیام^...^
توی یکی از کتابامون امسال نوشته بود که روزه گرفتن مثل این میمونه که بدنتو از اینهمه خورد و خوراک های متنوع که بعضی هاشون برای بدن مضرن خونه تکونی کنی...
این ماه،ماه خونه تکونی هممونه...خونه تکونی دسته جمعی...
همه جا از برکات فراوان این ماه نوشته شده...بزرگتر ها سفارش میکنن قدر این ماه عزیز رو بدونیم...
اما نمیدونم چجوری داره می گذره...اصا انگار متوجه گذر ش
┄┅═══✼✼═══┅┄
 
شش نکته کاربردی نهج البلاغه خوانی آسان:
 
1⃣ فارسی بخوانید.
 
2⃣ از میان تمام ترجمه ها فعلا ترجمه استاد دشتی آسانترین ترجمه می باشد.
 
3⃣ روزی ده دقیقه بخوانید ، در این صورت ظرف4 ماه یک دور نهج البلاغه را خوانده اید.
 
4⃣ از آخر به اول بخوانید. یعنی از خواندن حکمتها آغاز نمایید . بعد از دوبار خواندن حکمتها . نامه ها و سپس خطبه ها را بخوانید . نامه ها و حکمتها را از آخر به اول بخوانید چون آخرین نامه ها و خطبه ها کوتاه تر و آسانت
از دیشب که اومدم خونه همش داشتم دنبال هندزفریم میگشتم. انگار آب شده بود توی زمین. تا اینکه همین الان دیدم توی یکی از پتوهام قایم شده بود!! 
حواسم نبود سال ۹۹ هنوز پستی نداره. نمی دونم اگر ازدواج نکرده بودم روزهای قرنطینه چطوری می گذشت! ولی مطمئنم خیلی بد می گذشت. 
هیچ کجا نمی شد برم و بدون هیچ دلخوشی و امیدی و کاری و کلاسی و خریدی و دور دوری ... هیچی! الان تو هستی و چی ازین بهتر
هممون دلمون برای زندگی عادی تنگ شده. اصلا انگار مسائل چپکی تر میشه توی
این چند وقت ک نت قطع بود و یا ب عبارتی ناقص وصل بود
تقریبا هممون غر زدیم ک
من کتاب واسه ترجمه داشتم حالا چیکار کنم؟
من دانشجوئم تحقیقم چیکار کنم؟
من مدیر کانالم چیکار کنم؟ 
و ...
اما هیچ کی نگفت 
حالا ک نت قطعه 
بیشتر می تونم در کنار خانوادم باشم
بیشتر می تونم با دوستام وقت بگذرونم 
ب عبارتی بیشتر می تونم واقعی باشم
و بعضی ها هم مثل من بیشتر می تونن بخوابن 
 
عادت کردیم فقط غر بزنیم
نیمه دیگه لیوان نمی بینیم
 
کمی پازیتیو بین باشیم 
از این فرصت ب
یادمه وقتی پسرم نوزاد بود دعوایی کردم و خیلی دلم میخواست با پسرم درباره اش صحبت کنم تا سبک بشم. ولی میدونستم این کار تجاوز روحی هست و گذاشتن بار به این سنگینی که خودم تحملش رو ندارم، رو شونه های ظریف اون طفل لطیف اشتباه جبران ناپذیری هست. خلاصه با اینکه میدونستم تو نوزادی متوجه حرف های من هم نخواهد شد، کار درست رو انجام دادم و از همون روزهای اول مشکلات رو به عشق کوچکم منتقل نکردم.
چندی پیش متوجه شدم برنا حتی اگه به ظاهر مشغول کاری هست، تک تک کل
اومدم روستا همه عموهام و عمه ام با همه بچهه هاشون و نوه هاشون اومدن امشب همه رو باغ پدرم دعوت کردیم همه خوش حال بودن ولی نبود عموم مثل درد بود جاش به حدی خالی بود که نبودش یک جوری بود عادت داشتیم بالای جمع بنشینه از خاطراتش بگه و ما بخندیم و هربار خاطره ای تازه داشت . دلتنگیم و مجبوریم بدون او ادامه بدیم.
من قوه خواهش کردن خیلی قویه مثلا شده برادرم با تمام بدقلقی هاش در برابرم وا بده و کاری رو که میگم بکنه یکی از پسر عموهام از ابن مزداهایی که بار
سال 96 بود، خیلی اتفاقی یکی از بچه های کلاسمون متوجه شد من وبلاگ دارم ...  یک عکس به ایمیلم فرستادند به این محتوا .... اولش اعصابم خورد شد ولی خب بعدش که گفتن چطوری متوجه شدن و سوتی خودم بودِ که توی جزوم ادرس ویلاگمو با خطی خوش نوشته بودم. اعصابم آرام تر شد.
 
 
سلام اوپودویی های عزیز...
حال هوای ماه مهر شد و درس و مشق و مدرسه(هفت صبح)خلاصه که هممون پوکریم...درک میکنم..
براتون اوپودویی زیپ اوردم....یه سوپرایز قبل از مدرسه ایی مخصوص اکسوال ها و کیپاپر ها...
هدیه مکنه بکی به کل فندوم ها...بخونین بخندین روحتون شاد شه...مکنه بکی رو هم یادتون نره❤️
ادامه مطلب
سلااام مهربونترینم
صبح قشنگ شما بخیر ( خب دوست دارم به شما که عزیزترینم هستین هم صبح بخر بگم حتی اگه مسخره بنظر برسه) اومدم بگم دوستون داااارم مهربونترینم خیلیی خیلیی دوستون دارم بار آخری که نوشتم زمانی بود که فک میکردم قراره جنگ شه بین ایران و آمریکا اما هیچ اتفاقی نیفتاد فقط خواستن حال روح ماها رو داغون کنن که کردن روزهای سختی بودن اینکه هر روز صبح بیدار شی و یه خبر خیلی بد از مرگ هم وطنات ببینی خیلی دردناکه و دردناکتر اینکه اصلن اون بالای
مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی می‌کند و تا کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد اوفرستادند..مسئول خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردارید ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکرده‌اید.نمی‌خواهید در این امر خیر شرکت کنید؟وکیل: آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید متوجه شدید که مادرم بعد از یک بیماری طولانی سه ساله، ه
مریم برای این آزمون واقعا تلاش کرده و خوب خونده، اینو از ذوق و شوقش و اینکه هر روز سه نوبت زنگ میزد و سوال میپرسید و گاهی حاشیه میرفت و منی که کم طاقت شدم رو عصبی میکرد، میشد فهمید! الانم زنگ زده میپرسه ساعت چند میخوای بخوابی!!
عمیقا ، قلبا و با تموم وجودم میخوام که فردا نتیجه ی عالی ای بگیره و واقعا حتی بیشتر از خودم براش موفقیت میخوام...
و همچنین برای بهار و بنفش و همه ی کنکوری هایی که اینجارو میخونن.
یچه ها عمیقا آرزوی موفقیت و پیشرفت و پیشرفت
نمیدونم چرا همیشه ته ماجرا به من میرسه، یعنی مثلا همه چی تموم شده بعد آخرش من متوجه میشم، موقعی که نامه ی خدافظی میفته تو بغلم، واقعا خیلی عجیبه،البته تقصیر خودمه ها... دیگه چیکار کنم نمی تونم در عین حال از همه جا با خبر باشم که... ولی خوب لااقل متوجه میشم چی شد، بازم جای شکر داره...:)
پ.ن: این ماجرا ها پایان نا پذیره انگار...
دیشب رو تختم مشغول کار با گوشیم بودم که دیدم قرقاولمون شروع به خوندن کرد اونم به صورت ممتد. عجیب بود که نصفه شبی بخواد اینجوری بخونه.
وسط تعجب کردنم بودم که که دیدم تختم میلرزه و پنجره ی بالای سرم!
هیچ یادم نمیاد آخرین باری که اینطوری ترسیدم کی بوده.
فقط میدونم گوشی رو پرت کردم و فرار کردم!
مامان خواب بود و چون رو زمین خوابیده بود اصلا متوجه ی زلزله نشده بود و فکر میکرد من خواب دیدم.
فقط موفق شد من رو که البسه ی ناقابلی به تن داشتم و به سمت پارکی
توی آزمونم برعکسِ چند تا آزمون که پشتِ هم افت داشتم پیشرفت کردم‌. کم کم دارم میرم روی مود درس خوندن و این عالیه. خیلی خویه موقعیت اینو دارم تا قبل از اینکه خیلی دیر بشه برای رویاهام بجنگم.
با آدمای جدیدی آشنا شدم که اونا هم مثل خودم سختی های خودشونو دارن و از این نظر که هممون کنکور داریم یه جورایی مثل همیم. از تجربه ی دوستی های قبلم استفاده میکنم و اشتباهاتی که درمورد آدمای قبلی داشتم رو تکرار نمیکنم.
تازه به این نتیجه رسیدم همیشه همه چیز نبای
... یکیشون عید نوروز و
یکیشون عید فطر ... پدرِ مادرم که جانِ ما نوه ها بود و با رفتنش غم بزرگی
رو برامون گذاشت ... بعد از یکسال و پنج ماه ، خوابش رو دیدم .... همزمان
با اذان صبح ... همین که خواست باهام حرف بزنه ... مامان بیدارم کرد برای
نماز صبح .... با گریه از خواب بیدار شدم ... هنوزم که مینویسم اشکم روان
است .... دلم برایش تنگ است ... کاش بود ولی نیست ...
پست پایین که
نوشتم ... پارسال شب قبل از فوتش ، هممون خونه موسیو و مادام داکتر بودیم
... دیشب عکسامون رو نگاه
احساس می‌کنم پای این ترجمه‌ای که هیژده روزه دارم انجامش می‌دم، پیر شدم. هر روز بیش‌تر دارم کشف می‌کنم من آدم چه کاری نیستم؛ مثلا الان متوجه شدم من آدم انجام کارهای اداری و ساعت‌ها پشت لپ‌تاپ نشستن نیستم. قبل‌ترها هم متوجه شده بودم من آدم حقوق و اون فضای مسموم نیستم. ولی هر روز بیش‌تر دارم نمی‌دونم که کجا باید برم و چیکار کنم یا اصلا چی می‌خوام. فقط دارم دونه دونه اونایی که نمی‌خوام یا نمی‌تونم رو خط می‌زنم، تا ته‌ش شاید، شاید اونی رو
زنجیره ای از خواب ها رو مشاهده کردم، که تعبیر شدند از مرگ افراد تا رازهای شخصیشون، خیانت و یک بار هم صحنه یک قتل رو دو هفته قبل از وقوع حادثه دیدم. اغلب خواب هایی که روایت تلخی دارن، تعبیر میشن. مواجه من همیشه ناباورانه ست اما تکرار یک اتفاق باعث میشه نسبت بهش حساس بشی، مخصوصا اینکه یک وقتهایی عذاب وجدان هم داشتم که با اینکه میدونستم کاری انجام ندادم، اصلا چه کاری می تونستم انجام بدم؟! بر چه اساسی؟!
فقط سعی کردم با مطالعه کردن دنیای خواب رو به
حس عجیبیه... با این که حدس میزنم چیزی که گفتی حقیقت نداشته باشه نمی تونم خودمو درک کنم که چرا باید انقدر ذهنمو درگیر کنی؟ با این که میشناسمت و حدس میزنم که اینم یکی دیگه از اون شوخی هاس که هممون رو سر کار گذاشتی و شب یه ویس می فرستی و بلندبلند تو گروه می خندی اما دنیامو به هم ریختی. دلشوره ام برام قابل درک نیست! نباید اینجوری باشم!
راستش اونقدری هم تو رو میشناسم که بدونم هیچی ازت بعید نیست! شاید هم حقیقت داشته باشه! خب... اگه به منطقم رجوع کنم... اگه
خب خب وارد فصل مدرسه ها شدیم و هممون کلی روزای خوبو تو این دوران گذروندیم. خیلی دلم برای اون روزا تنگ شده و طبق این چالش قراره یکی دوتا خاطره تلخ و شیرین تعریف کنم.
حقیقتش من خاطره ی تلخ آنچنانی ندارم و از اون روزا بیشتر خاطرات شیرین و خنده دار یادمه، الانم کلی فکر کردم ولی بازم چیز خاصی یادم نیومد.
فقط اولین چیزی که یادم اومد این بود که سال پیش دانشگاهی مدرسه ای
ادامه مطلب
   بیشتر وقت‌ها متوجه‌ش نیستم. در جامعه کوچکی که دوروبر خودم جمع کرده‌م زیست می‌کنم. آرام و بی‌دغدغه ادامه می‌دهم. فراموش می‌کنم چه چیزهایی را پشت سر گذاشته‌م و حتی فراموش می‌کنم چه‌چیزهایی را قرار است، یا می‌خواهم به دست بیاورم. وقتی با شقا حرف می‌زنم متوجه می‌شوم که بوده، حضور داشته، انکار کردنش از حجمِ بودنش نمی‌کاهد. هست و من در ازای هیچ از دستش داده‌م. 
باید به فائزه، به نازنین، به سجاد یا به رویا بگم؟ سجاد تقریبا از درک مسائل انسانی من خارجه. و متوجه نمی‌شه چی می‌گم. شاید هم مشکل از من باشه - من متوجه نمی‌شم که سجاد داره چی می‌گه.
از مبارزه کردن با شمشیر، در زمونه و زمین تفنگدارها خسته شدم.
از دیابت داشتن‌ام، از لکنت‌ام، از قرص‌های اعصابی که می‌خورم خسته شدم.
مشکلات زندگی و پول و ... هم هستن ولی واقعا خیلی برام مهم نیستن. به کمک هوش‌ام از پس همه اونا بر میام. ولی اینا دارن اذیت‌ام می‌کنن..
⁦✍️⁩حقایقی درباره روح انسان!
⁦✔️⁩روح درگیر جسم است؛ در حالت استراحت جسم مثل خواب روح فرصت جدا شدن از جسم پیدا میکند.
⁦✔️⁩در خواب روح به طور کامل از جسم جدا نمیشود و پس از رفع خستگی جسم دوباره به بدن وارد میشود.
⁦✔️⁩روح مانند جسم در قید مکان و زمان نیست؛مثلا روح در خواب میتواند در کسری از ثانیه به هر کجا که اراده کند برود؛ به این کار طی الارض میگویند.
⁦✔️⁩روح قبل از جسم خلق شده است و پس از کامل شدن جنین روح متوجه آن میشود.
⁦✔️⁩مانند
(:
یک سال پیش فارغ از این که چه اتفاقاتی افتاد و چقدر این سال کذایی به هممون سخت گذشت ولی چیزایی واسه هممون داشت که نمیشه راحت بیخیالش شد.
مهم ترینش این بود که به مرگ به شکل یه چیز عجیب غریب و دور نگاه نکنیم،نه مرگ درست نزدیک ماست توی هر نفسی که میکشیم ولی به قول شعبان علی باید جوری زندگی کنیم که وقتی مرگ اومد سراغمون هیچ حسرتی نداشته باشیم شاید هنوزم دلم براش تنگ بشه شاید هنوزم تو خیابون چشم های شبیه چشای اون دلم رو بلرزونه.درسته هنوز یه وقتایی
همیشه همه ی زخمامو خودم با  دستای خودم مرهم گذاشتم،تنهایی سرمو بالا گرفتم گریه کردم، به خودم برای اشتباهاتم دلداری دادم و از خودم معذرت خواستم،این معنی تنهابودن نیست،معنی خودت ساخته بودنه شاید. تو دلم با بقیه دعوا نکردم با خود گذشتم دعوا کردم خود گذشتمو برای تلاش بیشتر تشویق کردم و اشتباهات گذشته رو تو ذهن خودم قشنگشون کردم،مثل "مردی در تبعید ابدی"ما هممون بعضی وقتا خوشحالیم از ته دلمون بعضی وقتا دلگیریم توی تمام اوقاتمون و بعضی وقتا خست
   بیشتر وقت‌ها متوجه‌ش نیستم. در جامعه کوچکی که دوروبر خودم جمع کرده‌م زیست می‌کنم. آرام و بی‌دغدغه ادامه می‌دهم. فراموش می‌کنم چه چیزهایی را پشت سر گذاشته‌م و حتی فراموش می‌کنم چه‌چیزهایی را قرار است، یا می‌خواهم به دست بیاورم. وقتی با شقا حرف می‌زنم متوجه می‌شوم که بوده، حضور داشته، انکار کردنش از حجمِ بودنش نمی‌کاهد. هست و من در ازای هیچ از دستش داده‌م. 
از اونجایی که حدودا یک سالی میشد که اینجارو به حال خودش وارهانیده بودم و دستم به کیبورد نمیرفت چارتا کلمه تایپ کنم و یه گرد و خاکی از رو پستا بتکونم، گفتم یه پست بذارم بگم که دیگه احتمالا اینجا آپ نشه و یا حداقل تا یه مدت زمان طولانی آپ نمیشه.
کامنتارو نمیدونستم جواب بدم یا نه چون یه سریاشون مال خیلی خیلی وقت پیش بود و فکرمیکنم خود کامنتنده هم اون کامنتشو یادش نمیومد.
مرسی که تو این مدتی که نبودم حواستون بهم بود، وبلاگا خونه هامونن و هممون یه
خودمو با بوتیک و شرکت سرگرم کرده بودم که بهت فکر نکنم
وقتی میام خونه انقدر خسته باشم که بدون اینکه لباسامو عوض کنم خوابم ببره و فکر نکنم به هیچی
ولی الان چی الان همش تو خونم و توی تک تک جاها میبینمت... مامان شبا دزدکی میره تو اتاقت و صدای گریه هاش بلند میشه...
همین الان هم انگار روبرومی انگار توی چارچوب در دست به سینه ایستادی و منتظری بلند شم با هم فیلم ببینیم چون حوصلت سر رفته
همش خیاله... توهمه... ببین چیکار کردی باهامون... باورت میشه دیروز چند تا
اما امروزه که سالن های زیبایی و آموزشگاه های آرایشگری به دلیل شیوع ویرویس کرونا تعطیل هستند ، استفاده از واکس برای از بین بردن مو های بالایی لب توصیه نمی شود ؛ خب طبیعتا این روش در آموزش آرایشگری به متخصصان ارائه می شود .
از آن جایی که من زمان بیشتری را نسبت به همیشه برای دور زدن در اطراف خانه سپری می کنم ، در مورد خودم متوجه شدم که توجه زیادی به مو های صورت خود نمی کنم و به راحتی می توانم سبیل خود را با انگشت لمس کنم . کار به جایی رسیده است که وق
امشب با دوستام رفتیم بیرون بماند که چقدر سر این که کافه بریم یا نه بحث کردیم ولی آخرش رفتیم کافه ... از سال قبل که مسابقه ذهن زیبای من ، برنده شدم قرار بود دوستامو دعوت کنم که بعد یک سال که مرتبا کنسل شد قرعه به نام امروز افتاد که بریم بیرون ... محیط کافه کلا مناسب ما نبود و تفاوت ما با افرادی که اونجا رفت و آمد میکردن به وضوح مشخص بود و کلی دود سیگار و قلیون رفت توی حلقمون D: ... قرار شد هممون یک خصوصیت اخلاقی خیلی خوب و خیلی بدمون رو بگیم خیلی جالب ب
۱. دفاع از پایان نامه و صادر شدن شماره نظامم
۲. به دنیا اومدن نیکان و ریحانه، دوتا جوجوی خوشمزه‌ی دوستای جون جونیم
۳. خاطرات شیرین گلستان
۴. همتِ شروع و خیز برای موفقیت در آزمون رزیدنتی
۵. بهبود علی از پنومونی
۶. خریدای اینترنتی پشت سر هم و فراوون آخر سال!
۷. گلدون مرکباتم و جوونه‌های قشنگش
۸. حال خوب مریضام بعد از بهبود... من که واقعا کاره‌ای نبودم ولی این یکی از بهترین حس‌هاییه که هرچقدر تجربه‌ش کنم کهنه نمیشه. یه نعمت فوق العاده ارزشمنده که
داستان چوپان دروغ گو رو که هممون شنیدیم . کسی که انقدر دروغ می گفت که از یه جایی به بعد مردم فکر می کنن تمام حرفاش دروغه . من یه ویژگی ای دارم که زود آدما رو چوپان دروغ گو می کنم . فقط کافیه یک بار بهم دروغ بگه دیگه از اون به بعد در مورد تمام حرفاش سوء ظن دارم . غافل از این که آدما ممکنه گاهی اشتباه کنن . نباید به یک اشتباهشون تماما قضاوتشون کرد . 
+ چند روزه بچه ی همسایه مون مریض شده . همون که همبازی محمد حسینِ ماست . ما هم چون می ترسیم محمد حسین هم مری
سلام...
 
خیلی فکر کردم که برای پست اول چی راجع به خودم بنویسم. مثلا فکر کردم که چطور بگم غمگینم ولی امیدهای کوچیک و بزرگ دارم که مواظبمن. اما راستشو بخواید بیشتر از این، در این لحظه چیزی در سرم جمع نمیشه...میخوام بعدا برم و قسمت درباره ی من رو پر کنم. پس فعلا قلم رو می سپارم به دست های قدرتمند آلبر کامو تا در موردم خیلی کوتاه بهتون بگه...
من متوجه شدم که، در اعماق نفرت درونم، عشقی بی پایان وجود دارد.من متوجه شدم که، در انتهای گریه درونم، لبخندی بی
+خوب شد این فرجه بود که من برم ابروهامو بردارم و دندونمو درست کنم!+دندونم یکم درد میکنه.
 
+عجیبه تا اومدم بنویسم با رویاهای بزرگ تو سرم چیکار کنم، خدایا خودت کمکم کن برسم بهشون؛ بعد همون موقع تو فیلمه خانومه و شوهرش به آرزوهاشون رسیدن و خانومه گفت خدایا شکرت و بزرگ‌ترین رویاهای ما واسه تو کوچیکه! وااای چقدر معجزه میبینم من. شکرت خدایا از بزرگی. همه چیو دست تو میسپرم همه چیییو.
 
+باید نخ دندون بکشم از این به بعد. 
 
+دیگه اینکه شنیدم اتیش سوزی ج
چقدر قبل از حرفاتون به اونا فکر میکنین؟
آیا شما از اون دسته هستین که هر حرفی میزنین؟ بدون توجه به تاثیرش روی افراد؟؟
فکر میکنین که ممکنه اون حرف شما طرف مقابل رو واقعا ناراحت کنه؟ یا برعکس...خیلی خوشش بیاد!
یا اینکه با توجه به شخصیت طرف مقابل کلمات رو میچینین کنار هم؟؟
میخوام بگم ممکنه یه حرفی بگید که بقیه عاشقتون بشن...یا یه حرفی بزنین و بقیه حس تنفر بهتون پیدا کنن!
هممون گمونم باید به طرز حرف زدنمون...استفاده از کلماتمون ... شخصیت مقابلمون و... ب
یادمه کلاس پنجم که بودم مدرسمون یک کلاسی میخواست برگزار کنه که اسمش کلاس رباتیک بود . نمیدونم چرا ولی اون موقع عاشق این بودم که یک چیزی درست کنم و کلی کیف کنم :) 
همه چی خوب بود و من هم با کلی ذوق و شوق برای خانوادم این موضوع رو بیان میکردم و از علاقه ام برای شرکت در این کلاس براشون میگفتم . مدرسه هم خیلی از خونمون دور نبود و میتونستم از اونجا پیاده بیام خونه . 
میخواستیم بریم بیرون . اون روز ، اولین روز شروع کلاسها بود. اولش پرسیدم : میریم اون کلاس
شیاطین مشغول از بین‌بردن عمل می‌شوند، مگر عملی را که انسان در مرتبه‌ی اخلاص انجام دهد چون که شیطان، مخلَصین را از همان اول، استثنا کرد و گفت: «فَبِعِزَّتِک لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلَّا عِبَادَک مِنْهُمُ الْمُخْلَصِین»|به عزّت و جلال تو قسم که تمام خلق را گمراه خواهم کرد مگر خاصان از بندگانت را که دل از غیر بریدند و براى تو خالص شدند. سوره ص، آیه 83 ـ 82✾
 
 
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
پ.ن: هممون چاله چوله داریم...اخلاص (سخنرانی کوتاه و شن
سلام ممول
میشه سوار بوبو بشی و از ریرورو بیای زمین دوباره؟ ما همه مریضیم. همه استرس داریم. همه نمیدونیم باید چیکار کنیم. بلا پشت بلا و مصیبت پشت مصیبت.
ممول پدرمون رو از ما گرفتن، سردارمون که رفت، داشتن ما رو از جنگ میترسوندن. هممون شدیم قاسم سلیمانی و گفتیم بیاید ما حریف شماییم ولی بعدش هم انگار ویروس انداختن به جونمون. نمیدونم سیاره شما هم از این آدم بدها مثل ترامپ داره یا نه؟ ممول جانم تو انقدر مهربون بودی که دوس داشتم به جای اون دختر مریضه
ل
 
دلم برای صداش تنگ شده بود...دلم انرژی صداش رو می‌خواست، ساعت ۱۲ شب بود، پیام دادم رسیدی خونه؟ساعت یک جواب داد: الان رسیدم...انتظار نداشتم اون ساعت زنگ بزنه. با اینکه دلتنگ بودم.ولی تماس گرفت... گفتم سلاااااامسلام کرد...خسته بود،خیلی خستهدلم از جا کنده شد....آخ...چقدر سخته بدونم خیلی خسته است، یا غم داره، اما ازم دور باشه و نتونم کاری کنم براش...چقدر وقتی که دوریم، رنج های محبوبمون تلخ تره....
ناخودآگاه یاد این شعر میفتم:« ای کشته ی دور از وطن، دور
داشتم به چی فکر میکردم؟
 
یادم نمیومد. رشته های افکارمو گرفتم و دنبال کردم تا رسیدم به این فکر که بهترین روش زندگی چیه؟
 
همینطور داشتم افکارم رو زیر و رو میکردم، یهو این فکر اومد تو ذهنم که من تا حالا زندگی نکردم، همیشه منتظر مرحله بعد بودم، منتظر اتفاق بعدی، روزهای بعدی، ساعت های بعدی ... منتظر بودم یه روش درست پیدا کنم و بعد مسیر رو با تمام قدرت ادامه بدم!
 
اما
 
این روزها به این فکر میکنم اصلا مگه روش درستی برای زندگی وجود داره؟
چه معیار و م
 
دلم برای صداش تنگ شده بود...دلم انرژی صداش رو می‌خواست، ساعت ۱۲ شب بود، پیام دادم رسیدی خونه؟ساعت یک جواب داد: الان رسیدم...انتظار نداشتم اون ساعت زنگ بزنه. با اینکه دلتنگ بودم.ولی تماس گرفت... گفتم سلاااااامسلام کرد...خسته بود،خیلی خستهدلم از جا کنده شد....آخ...چقدر سخته بدونم خیلی خسته است، یا غم داره، اما ازم دور باشه و نتونم کاری کنم براش...چقدر وقتی که دوریم، رنج های محبوبمون تلخ تره....
ناخودآگاه یاد این شعر میفتم:« ای کشته ی دور از وطن، دور ا
قراره تمرکز کنم. بیشتر آب بخورم و سعی کنم آروم‌تر فکر کنم. هر وقت احساس کردم که رنج‌آور شده چیزی ده تا دو ثانیه رو بشمرم. متوجه باشم که مکالماتم با دیگران سمت اون موضوعات نره و متوجه باشم که چیزی ازم خونده نشه. قراره گم نشم و همه‌ی کاری که لازمه رو، برای کمتر فکر کردن و کمتر حس کردن، تنهایی انجام بدم. بیپ بوپ. روژات شم. بیپ بوپ. یادم بمونه که تایپوها معنی دارن. بیپ بوپ. یادم بمونه که کلمات پوکن. بیپ بوپ.
کنکور شده یه چیز ترسناک برای همه...بعضیا از شدت استرس شب قبل کنکور مریض میشن...بعضیا از حال میرن و...اما اینو بدونید با یه امتحان 4 ساعته مشخص نمیشه که کی بدبخت میشه کی خوشبخت...بعضیا هستن هممون هم داریم میبینمشون که نه درسی خوندن و کنکورشون هم خراب کردن اما موفق هستند چون برای رسیدن به هدفشون از هیچ باختی نترسیدن چون ذهن برنده ای داشتن...اگه هدف داری هدفتو ادامه بده اگه میخوای به چیزی برسی براش بجنگ ولی از یه باخت کوچیک نترس 
باخت مقدمه پیروزی تو

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها